معرفی
داستان
کلاغ و روباه
ادبیات کودک
خلاصه :
افسانه روباه و کلاغ یکی از کهنترین حکایتهای بشری است که در منابع اولیه لاتین و یونانی نمونههایی از این حکایت وجود از این داستان به عنوان هشداری در برابر گوش دادن به چاپلوسیها استفاده میشود.يكي بود يكي نبود. در يك روز آفتابي آقا كلاغه يك قالب پنير ديد، زود اومد و اونو با نوكش برداشت.
پرواز كرد و روي درختي نشست تا آسوده، پنيرشو بخوره.
روباه كه مواظب كلاغ بود ، پيش خودش فكر كرد كاري كند تا قالب پنيررا بدست بياورد. روباه نزديك درختي كه آقاكلاغه نشسته بود، رفت و شروع به تعريف از آقا كلاغه كرد: به به چه بال و پر زيبا و خوش رنگي داري، پر و بال سياه رنگ تو در دنيا بي نظير است. عجب سر و دم قشنگي داري و چه پاهاي زيبائي داري، حيف كه صدايت خوب نيست اگر صداي قشنگي داشتي از همه پرندگان بهتر بودي.
كلاغه كه با تعريفهاي روباه مغرور شده بود، خواست قارقار كنه تا روباه بفهمد كه صداي قشنگي داره ، ولي پنير از منقـارش مي افتـد و آقـا روبـاه اونو برمي داره و فـرار مي كنه .
كلاغ تازه متوجه حقه روباه شد ولي ديگر سودي نداشت.
زاغكـي قـالب پنيـري ديـد
به دهان بر گرفت و زود پريد
بر درختي نشست در راهي
كه از آن مي گـذشت روباهـي
روبه پر فريـب وحيلت ساز
رفـت پـاي درخـت كـرد آواز
گـفت بـه بـه چقـدر زيبائي
چـه سـري چه دمي عجب پائي
پرو بالت سياه رنگ و قشنگ
نيست بـالاتر از سيـاهـي رنگ
گرخوش آواز بودي و خوش خوان
نبودي بهتر از تو در مرغان
زاغ مي خواسـت قارقار كند
تـا كـه آوازش آشـكـار كنـد
طعمه افتاد چون دهان بگشود
روبهك جست و طعمه را بربود
راضیه عرب عامری
۵ سال پیش
یاد کتاب فارسی📚 سوم دبستان بخیر
🌈یاد باد آن روزگاران یاد باد 🌈